عاقبة بن یزید که در عصر مهدى عبّاسى عهدهدار قضاى بغداد بود، یک روز به هنگام ظهر نزد خلیفه شد و تقاضا کرد که دیگرى را به جاى او در منصب قضا بگمارد تا بىدرنگ صندوق اسناد و محفظه مدارک مربوطه به ارباب دعوى و دفاع را به او تسلیم کند.
مهدى چون سخن او بشنید، پنداشت که یکى از رجال دولت با وى به معارضه برخاسته و او را آزرده خاطر و خشمگین ساخته.
از اینرو علّت استعفایش را بخواست و گفت: اگر علّت آزردگیت این است که کسى با تو معارضه کرده بازگوى تا هم اکنون به تأدیبش فرمان دهم، قاضى گفت: چنین اتفاقى نیفتاده است.
مهدى گفت: در این صورت علت استعفا چیست؟
قاضى گفت: یک ماه پیش از این، دو تن از مراجعان در خصوص قضیّهاى دشوار به محضر قضا حاضر شدند و هر یک ادّله و شهودى بر صدق اظهارات خود در مورد نزاع اقامه کرد و حجّتها آورد که جاى تأمّل و درخور مطالعه و تحقیق بود.
من در برابر این قضیه دشوار فرو ماندم و چندین بار تجدید جلسه کردم و امید داشتم که آن قضیه را به اصلاح میان طرفین پایان بخشم، یا به وسیله تحقیق بیشترى حقیقت امر را دریابم.
قضا را در این میان یکى از طرفین دعوى خبر یافته بود که من رطب دوست دارم، از اینرو براى جلب عواطف من در چنین موسم که فصل نوبر رطب است، مقدارى از بهترین قسم آن را که من هرگز نظیرش را ندیده بودم و حتّى براى خلیفه نیز در چنین فصلى میسور نیست فراهم ساخت و با پرداختن چند درهم رشوه، دربان سراى را بر آن داشت که طبق رطب را نزد من آورد، در این هنگام دربان طبق را در برابر من بر زمین نهاد و گفت: این هدیه فلان است، من از مشاهده آن وضع سخت آزردهخاطر و خشمگین شدم، چندان که دربان را از خدمت براندم و ظرف رطب را به آورنده آن بازگرداندم ولى روز دیگر چون متداعیان محضر قضا در آمدند نتوانستم آن دو را به یک چشم بنگرم و در دل خود به یک منزلت قرار دهم؛ زیرا طبق رطب، هر چند که من آن را مسترد داشته بودم اثر خود را در نفس من باقى گذاشته بود.
اکنون بیندیش تا اگر آن را پذیرفته بودم و کام خویش را با آن شیرین ساخته بودم حال من بر چه منوال بود؟!
سپس قاضى با لحنى حاکى از خشم و تأثّر گفت: در چنین روزگارى که خلق آن بر این گونه دستخوش فساد شده اند من بر دین خود مى ترسم و بیم آن دارم که از سر غفلت به دام حیله ایشان در افتم و نقد ایمان و سرمایه تقواى خود را بر سر کار قضا نهم.
آن گاه قاضى از سر تضرّع گفت: مرا از بند این مسئولیت برهان که خداى تو را از هر بند برهاند و از ادامه این خدمت معذور دار که خداى عذرهاى تو را بپذیرد.